غزلغزل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
گیسوی منگیسوی من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

غزل زندگی

قاصدک

عزیزم! عشقم! قیافت وقتی دنبال قاصدکها می کنی واقعا دیدنیه، همه عاشقت می شن. توی خیابون همه بهم میگن خانوم تورو خدا رفتی خونه واسش اسفند دود کن! عزیز مامان میدوی دنبال یک قاصدک حالا تا هر جا که بره و مرتب با صدای بلند بهش میگی " ای شیطون" " ای بلا " با اون دستای کوچولوت تا اونجائی که بشه همه رو جمع می کنی بعد که جا نمی شه میگی: مامان اینارو آسم (واسم) نگه دار سردشون نشه!!! خلاصه موقع وارد شدن به خونه صحنه ما دیدنی است بابا دو دست قاصدک، من با دو دست مشت شده پر قاصدک، غزل خانومم که نگو فقط سفارش میکنه که پاشون چیزیش نشه خیلی خنده دار میشیم طوریکه بابا درو با پاشون باز میکنن. همه میرن توی جعبه که از قبل پر قاصدک...
22 شهريور 1392

تولد سه سالگی (مهد کودک)

  سلام به دوستای گلم این پست مربوط به آبان ماهه و به دلیل تنبلی مامان غزل الان گذاشته شده، برای دوستای خوبم چند روزی اینجا میمونه عزیزم! قند عسلم! غزلم!  از اونجایی که تو خونواده ما هیچ نی نیی واسه دعوت بهمهمونی تولدت نبود و همه بزرگ بودن تصمیم گرفتیم ی هفته بعد، توی مهد کودک بادوستات واست ی تولد دیگه بگیریم    غزلم! مامان واسه این کیک تولدت اینقد حرص خورد که به بابا گفتممن الان سکته می کنم (چرا سرش به تنش کوچیکه؟ چرا اصلا شبیه مدلی که ما بهتون   دادیم نیست؟ چرا توپهای مدل ده تا بود این چهارتاست؟ چرا روی کیک نوشتین "تولدت مبارک" من که گفته بودم دورش بنویسین؟ چرا؟چرا؟چرا؟...
18 آبان 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل زندگی می باشد